‍ شخصی زیر درخت گردو ایستاده بود و می‌گفت: « خدایا! همه کارهایت درست است فقط نمی‌فهمم


چرا گردوی به این کوچکی را بالای این درخت بزرگ قرار داده‌ای


ولی هندوانه به آن بزرگی را لای بوته های کوچک!» همین طور که داشت با خدا درد دل می‌کرد ناگهان


بادی وزید و گردویی روی صورتش افتاد


و از بینی اش خون آمد  او به خودش آمد


وگفت: «خدایا کارت درست است اگر یک هندوانه


بالای درخت بود، معلوم نبود چه بلایی سرم می آمد!»


"مرحوم آیت‌الله مجتهدی"