✸ هر وقت شیطان بہ سراغ شما آمد و گفت: ریا ڪن. ڪار خیرت را به مردم بگو، بہ شیطان بگو مـن ڪار خیرم را به مـردم نمۍگویم. اعمالم را براۍ خــدا انجـام مۍدهم.
✸ من اگر ڪار خیـرم را براے ریا مۍڪنم برای این است که می خواهم محبت من توۍ دل مردم برود، در حالی که در حدیث داریم ڪه فرزند آدم اگر تو خالص باشی مـا محبت تو را بیشتـر در دل مردم مۍاندازیم.
✸ یک آیه هم در قرآن هست که « اِنَّ الذیـنَ آمَنوا وَ عَمِلوا الصّـٰالحات سَیَجْعَلُ لَهُمُ الرَّحمـٰنُ وُدّاً » یعنی هر کس که ایمان بیاورد و عمل صالح کند و خالص هم باشد ما دوستی را در دل مردم می اندازیم.
✸ الان آدم خیلـی ها را دوست دارد، چون ڪه خالص هستند ، اما آنهایی که اهل ریا و تظاهر هستند آدم دوستشان ندارد.
آقای یزدانی خدا رحمتش کند می گفت آیت الله حاج آقا حسین قمی می گفت: هرچہ استخاره مۍڪنم کہ بعضےها را دوست داشته باشم، خوب نمے آید. راستش هم همینطور هست.
من هم همینطور هستم هرچه می خواهم یڪی را دوست داشته باشم نمی شود...
˝بیانات آیت الله مجتهدی تهرانی(ره)˝
آیت الله بهجت :
امام حسین فرمودند:
هرڪس پس ازشهادت به زیارت من بیاید درروز قیامت به زیارت اومی روم واگرنباشد جزدرآتش اوراازآتش بیرون می آورم
ملکوت، ص۴۶
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
آیت الله خامنه ای «حفظه الله»:
«این حدیث تنم را لرزاند، امام صادق علیه السلام فرمود: اگر یک نماز صبحت قضا شود، کل دنیا طلا شود و در راه خدا بدهی جبران نمی شود.»
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
مرحوم سید جمال الدین گلپایگانی می فرمود: من در دوران جوانی که در اصفهان بودم نزد دو استاد بزرگ ، مرحوم آخوند کاشی و جهانگیر خان، درس اخلاق و سیر و سلوک می آموختم و آنها مربی من بودند، به من دستور داده بودند که شبهای پنجشنبه و شبهای جمعه بروم بیرون اصفهان و در قبرستان تخت فولاد قدری تفکر کنم در عالم مرگ و ارواح و مقداری هم عبادت کنم و صبح برگردم، عادت من این بود که شبهای پنجشنبه و جمعه می رفتم و مقدار یکی دو ساعت در بین قبرها و در مقبره ها حرکت می کردم و تفکر می نمودم و بعد، چند ساعت استراحت نموده و سپس برای نماز شب و مناجات بر می خاستم و نماز صبح را می خواندم و پس از آن به اصفهان می آمدم،
می فرمود: شبی بود از شبهای زمستان هوا بسیار سرد بود برف هم می آمد، من برای تفکر در ارواح و ساکنان وادی آن عالم از اصفهان حرکت کردم و به تخت فولاد آمدم و در یکی از حجرات رفتم و خواستم دستمال خود را باز کرده چند لقمه ای از غذا بخورم و بعد بخوابم تا در حدود نیمه شب بیدار و مشغول کارها و دستورات خود از عبادت گردم، در این حال درمقبره را زدند تا جنازه ای را که از ارحام و بستگان صاحب مقبره بود و از اصفهان آورده بودند آنجا بگذارند و شخص قاری قرآن که متصدی مقبره بود مشغول تلاوت شود و آنها صبح بیایند و جنازه را دفن کنند، آن جماعت جنازه را گذاردند و رفتند
و قاری قرآن مشغول تلاوت شد، من همین که دستمال را باز کرده و می خواستم مشغول خوردن غذا شوم دیدم که ملائکه عذاب آمدند و مشغول عذاب کردن شدند (عین عبارت خود آن مرحوم است)چنان گرزهای آتشین بر سر او می زدند که آتش به آسمان زبانه می کشید، و فریادهایی از این مرده بر می خواست که گویی تمام این قبرستان عظیم را متزلزل می کرد، نمی دانم اهل چه معصیتی بود، از حاکمان جائر و ظالم بود که اینطور مستحق عذاب بود؟ و ابدا” قاری قرآن اطلاعی نداشت آرام بر سر جنازه نشسته و به تلاوت اشتغال داشت.
من از مشاهده این منظره از حال رفتم، بدنم لرزید، رنگم پرید و اشاره کردم به صاحب مقبره که در را باز کن من می خواهم بروم، گفت: آقا! هوا سرد است، برف روی زمین را پوشانیده، در راه گرگ است و تو را می درد، هر چه خواستم بفهمانم به او که من طاقت ماندن ندارم او ادراک نمی کرد، بناچار خود را به در اطاق کشیدم در را باز کردم وخارج شدم، به ناچار خود را به در اتاق کشیدم در را باز کردم وخارج شدم و تا اصفهان با آنکه مسافت زیادی است بسیار به سختی آمدم و چندین بار به زمین خوردم، آمدم در حجره ، یک هفته مریض بودم و مرحوم آخوند کاشی و جهانگیر خان می آمدند و عیادت می کردند و به من دوا می دادند و جهانگیر خان برای من کباب باد می زد و به زور به حلق من فرو می برد تا کم کم قدری قوت گرفتم.
کتاب معاد شناسی علامه طهرانی ، جلداول صفحه ۱۳۸
___________________
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم