حضرت آیت الله حق شناس(ره):
تقرب با نوافل
«لایزال العبد یتقرب الی بالنوافل حتی احبه». بندهی من با نوافل چنان به من تقرب پیدا میکند، تا آنجا که محبوب من میشود و وقتی چنین شد؛ گوشش، گوش خدا میشود. چشمش، چشم خدا میشود. زبانش، دستش، پایش، همهی جوارح، سر تا پا خدایی میشود، باباجان!
جز وصالت خواستهی دیگری ندارم
«انت الذی ازلت الاغیار عن قلوب احبائک حتی لمیحبوا سواک».
یک صلوات بفرستید، تا من این شعر را برای شما بخوانم.
کانت لقلبی اهواءٌ مفرقةٌ
فاستجمعت مذ رأتک العین اهوائی
ای پروردگار عزیز! دل من پر بود از خواهشهای متفرق و پراکنده. مقام میخواستم. پول میخواستم. فلان میخواستم .. اما وقتی که قلب من منور شد، وقتیکه تو دیدهی قلب مرا منورکردی وآثار تو را مشاهده کردم، جز وصالت خواستهی دیگری ندارم. الله اکبر!
«وکانت لقلبی..» دل من خواهشهای متفرق داشت. فلان کس مقام دارد، چرا من ندارم؟ آن یکی پول دارد، چرا من ندارم؟ آن یکی خانهی آنچنانی دارد، چرا من ندارم؟ اما وقتی که محبت پروردگار بر دل من حکومت کرد، آنوقت دیدم که جز تو خواستهی دیگری ندارم.